بي خوابي مي كشم و اين دست خودم نيست . سر و صداي درونيم زياد شده . اون توو همه با هم درگيرن .
يكي گريه مي كنه ، يكي جيغ مي زنه ، يكي بد دهني مي كنه ، يكي از افسردگي يه گوشه يي براي خودش كز كرده ،
يكي بلند بلند فكراشو برام مي خونه ، يكي با صداي بلند حميد مصدق مي خونه (* گفتم مصدق ، ياد دكتر نون افتادم ) و بقيه رو ناراحت كرده ، يكي موعظه مي كنه ، يكي با مداد خطوط اكسپرسيو مي كشه ، چه خطوطي !
زياد شدن تازگي ...
خوب مي شناسمشون . جزيي از خودم هستن
فكر ميكنم دارم خفه ميشم ، سعي مي كنم به باله فكر كنم . از حس رهايي كه ميده بيشتر مي ترسم . خارجش مي كنم .
موسيقي رو روشن مي كنم ، اول موسيقي فيلم مالنا اثر موريكونه رو گوش مي كنم بعد موسيقي فيلم 2046 ...
از 2046 مي ترسم . ( خنده ام مي گيره ، آبي ميگه داري كد ميدي )
چند روزيه توو گلووم گير كرده ، ول كن نيست ...
چي دوست داري برات بزارم كه بياي پايين
من كه تو رو مي شكنم ولي داري كمرم رو مي شكني
چه بغض سركشي هستي ! چه وحشي !
به حرفاي حسين فكر مي كنم ، چه خووب فهميد چه مرگمه
( با تحليلش خووب پته ام رو ريخت رو آب ولي بعد از اون تلنگر اساسي كه خوردم خووب جم و جوورم كرد )
***
كتاب " دكتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست دارد "
( بعد از " همنوايي شبانه ي اركستر چوب ها " يكي از كتاب هاي بي نظيري كه خوندم )
پنجشنبه، بهمن ۲۹
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
آمدم و خواندم . گفته بودند کاکتوسها را از اتاقت بردار . منفی اند . اما من باور نکردم . حالا می بینم خوب کاری کردم .
ارسال یک نظر