شنبه، شهریور ۲۸

براي پدر كه پدر بود

اونقدر از بچگي ازت دور بودم كه نتونم طعم بودنت رو ، لذت داشتنت رو ،‌لذت صدا كردنت رو مزه مزه كنم .
خب البته بچه هم بودم . نمي فهميدم. با وجود اينكه از همون بچگي انگار آفريده شده بودم براي درك دردها .
البته ميدونم كه ميدونستي .
ميدونستي كه نداشته هامون زياده . خيلي خيلي بيشتر از اين كه دردم نبودت باشه .
اونقدر رنج كوچيكيمونو ديده بودي كه مطمئنم باورت نميشد كه يه روزي مثل همين روزا يكي از دردام نداشتن يكي در نقش تو باشه .
اونقدر كه به يه سري خاطره ي گنگ كه سريع از ذهنم فرار مي كنن دل خوش كنم و دائم ياد آوريشون كنم .
يادآوري يه جثه ي نحيف و شكننده كه توو بغل پيرت نشسته ، روي پاهات و دستاي پر از چروكت كه موهاي روشن بچگيمو نوازش مي كنه . به همين دلگرم بودم . به چهار تا شعري كه برام مي خووندي يا قصه هايي كه تمام نتيجه هاي آخرش به گوش كردن حرف مامان و بابا ختم مي شد .
وقتي خبر دادن كه مردي يادمه . مامان پيشت بود . منم چون كوچيك تر بودم و بهانه مي گرفتم بابا آورد اونجا . خيلي كوچولو بودم .
يادمه كه آروم روي تخت خوابيده بودي .
گريه مي كردن و نمي فهميدم چرا . فكر مي كردم مريضي . معني مرگ رو هم نمي دونستم . گريه نكردم . اگه مي گفتن فلاني بميره ديگه هيچوقت نيست مي گفتم خب نباشه! چي ميشه؟
البته با وجود بودنت اونقدر از داشتنت محروم بودم كه نديدن بيش از اندازه ات بهم فشار نياره و فراموشي راحت تر .
طعم داشتنت هم هميشه برام به اندازه ي يه مامان بزرگ كه هميشه شبيهش بودم و چهار تا شعر تركي و يه كفش قرمز مامانيه كوچولو كه الان نميدونم چطور اندازه ام مي شده ؛ بوده . فقط عقده ي تجربه ي داشتنت باهام مونده الان .
خيلي بعد تر . از ديگه داشتن دايي محروم شدم بازم گريه نكردم . اونقدر شوكه شده بودم كه نداشتن رو درك نكردم باز . البته اونم اونقدر دور بود كه باز دركش سخت باشه .
پدر مرد . پدر من نبود . ولي جاي پدرم و شيريني تمام پدر بزرگاي نداشته ام بود . يه جاي بزرگي توو دلم خالي شد . يه آدم بزرگي توو زندگيم گم شد . نداشتن رو درك كردم . مثل ريز ريز شدن تمام دلخوشي هاي زندگي بود . تمام نداشته هاي زندگيم رو سرم يه جا خراب شد . به قول آيسا اگه مرگ يك شخصيت بود قصاصش مي كردم . فكر نمي كردم اگه درك نبودن اينقدر دردناك باشه .
بازم دهنم خشك شده . به هم چسبيده . تازگي ها زياد اينجوري ميشم . ديده بودي . يادمه كه خووب اين چيزا رو ميديدي . بغض كردنم رو مي فهميدي . فهميده بودي كه خودم رو كنترل مي كنم يا به محض اينكه لبام مثل بچه ها پايين ميومد جيم شدنم رو ديده بودي . باز توو دلم داره خيس ميشه . داره يخ ميكنه انگار . انگار پدر خيلي ها بودي . اونقدر كه حتي من هم ازت سهم داشتم . هرچند كم ولي زياد . بيشتر از سهمم از مامان بزرگ يا دايي خودم .
تازگي دلم زياد برات تنگ ميشه . زياد ...
ياد حرف شنطيا ميفتم كه مي گفت : " بي پول ممكنه باشيم ولي بي چيز نيستيم . " فكر مي كنم ممكنه بي چيز هم نباشيم ولي قسمت بزرگي از زندگيمون رو هم نداريم .

دوشنبه، شهریور ۲۳

دست از پا درازتر


خانوم خانوما
رو دست خوردي !
فكرش رو هم نمي كردي .
آخه از كسايي كه انتظار نداشتي
پيچ خوردي !
توو كف يكي ديگه بود ...
توو آب نمك خوابونده بودت‌ !
بهت نمي خوام دلداري بدم
نمي خوام گولتم بزنم ولي :
ميدوني ! منظور كلمه ها هميشه فقط يه معني نيست .
يعني هموني نيست كه منظور توام هست .
درسته كه منكرش ميشن ولي كلمه فقط يك توهمه !
شايد مفهوم كارش دقيقا پيچ دادنت نبوده !
شايد دقيقا نامردي نبوده ! (چشمك)
شايد ...
آويزونيت رو كسي درك نمي كنه
ولي
بيخيال ( يه فاك بدرقه ي راهش )
مثل خيلي چيزاي ديگه!

یکشنبه، شهریور ۲۲

مثل خانوووم!


به قول مامان بزرگ : دامن مي پوشم چين داره چين دار

از اين جا قر ميدم تا دم ايستگاه ...

پنجشنبه، شهریور ۱۹

يه ظهر سگي

بعد از كلي بحث راجع به حقوق زنان
وقتي پات لاي در اتوبوس گير كرد و راننده حتي تو رو نديد
اون موقع مي توني ساعتها بشيني به اين فكر كني كه :
وقتي حقوق بشر تو اين خراب شده رعايت نميشه ،
حالا تو هي بيا خودت رو بكش كه امضا جمع كني
براي احقاق حقوق زنان در ايران !!

چهارشنبه، شهریور ۱۸

دهانشويه

هم استاد عصباني بود ،‌ هم من
دهن به دهن شديم ،
دهنم دهني شده بود
دكتر دهانشويه داد !

یکشنبه، شهریور ۱۵

به ... رفتن

با اين كاراي تخمي ، فردا ،
يا به ... مي روم ( بنده ) ،
يا مي روند ( استاد ) و يا مي رود ( ژوژمان ) !
به اميد رفتن او ...

شنبه، شهریور ۱۴

آدم الكي

اين آدم وقف اينترنته !
يعني براي هيچ كار ديگري تعبيه نشده! درسته كه شبيه خودمونه ولي
خيلي يه جوريه ! ( يعني توش كلي سيم داره ،‌ كلي خازن داره ، رم داره ، ‌مادربرد داره
و خيلي چيزاي بي معنيه ديگه )
يعني حس بين آدم ها رو خوب درك نمي كنه ،
يعني فقط روابط مربوط به جامعه ي مجازي رو درك مي كنه ،
يعني بيشتر از اين ازش چيزي نخواه ...
د !! بچه جوون مگه بهت نميگم باهاش ور نرو ( جيززه! )
قلبش سيميه ! خازنيه !
بين خودمون باشه : الكيه !

پنجشنبه، شهریور ۱۲

هيس !


خيلي سر و صدا مي كردن .
مجبور شدم دارشون بزنم !!!