چهارشنبه، آبان ۲۷

ديوار سياه

قديم ترا ، موقع خواب ، وقتي مي خواستم خواب ترسناك نبينم ،
با خودم تكرار مي كردم : يه ديوار سفيد ، يه ديوار سفيد ، ...
چشمام گرم تر كه مي شد ، يهو يه گنجشك نا غافل از جلوي ديوارم رد مي شد .
گنجشك رو از ديوارم بيرون مي كردم و با تاكيد بيشتري تند تند تكرار مي كردم :
يه ديوار سفيد ، يه ديوار سفيد ، فقط يه ديوار سفيد ، ...
...
الان ديگه فرق مي كنه
به قول كوروش شبگرد : سفيد در واقع همون سياهه
گيريم گنجشك سفيد روي ديوار سياه ، ديگه چه فرقي داره !؟

سه‌شنبه، آبان ۲۶

دلتنگ دلتنگي

اونقدر با دلتنگيش انس گرفتم كه وقتي كنارمه دلم براي دلتنگيش تنگ ميشه !
( دلم رميده و لولي وشيست شور انگيز ... )

جمعه، آبان ۲۲

محض امتحان

مي خوام بگم
وقتي بهم گفت اينو به كسي نگو ، تمام مدت داشتم به اين فكر مي كردم كه اول به كي بگم و اينكه چه جوري بگمش بهتره !

مي خوام بگم
وقتي داشت اون طرف جلز و ولز مي كرد كه با كسي جز اون صحبت نكنم ، بهش نگفتم كه هيچ كسي جز خودش در اون آنلاين نيست و به عصبي شدنش كمك كردم . مي خواستم بدونم عصبي كه بشه چه جوري ميشه . فحشم بلده بده يا نه !

مي خوام بگم
وقتي دلش مي خواست بشنوه كه دلم براش تنگ ميشه ، ‌با وجود اينكه ميشد گفتم خوشحالم كه ميري . مي خواستم بدونم اگه بره برميگرده يا نه !

مي خوام بگم
حتي وقتي داشتم از عشقش مي مردم ، به خودم گفتم نه ، ‌تب داري ، مي خواستم بدونم مي ميرم يا نه !

جمعه، آبان ۱۵

خاطرات يك معلم نوپا

هميشه دوست داشتم بدونم كه اين معلماي بدجنس وقتي با هم توي دفتر مدرسه ميشينند چي راجع به ما شاگردها ميگن .
حالا ديگه ميدونم !
- ميل بافتني شماره سه ،‌ يكي روو ، يكي زير ...
- برادر دبير ورزش كه با دوست دخترش فرار كرده ...
- ساعت دبير رياضي كه براي خودش خريده و منتظره تا خودش رو سر يك فرصت مناسب سورپرايز كنه ...
- دبير معارف كه چه خوب شد مريض شد ،‌چند روز نيست كه دائم بخواد حرف بزنه ...
- نوه ي دبير ادبيات كه با وجود بچه بودنش هيزه ...
مي ترسم از دفتر برم بيرون راجع به دبير هنر هم يه چيزايي بگن .
ميشينم ، چايي ام رو مي خورم و آخر از همه از دفتر خارج ميشم .