یکشنبه، بهمن ۴

يك لحظه بدون جاذبه

امروز قرار بوده با هم تمرين كنيم . تا من آماده بشم تو شروع كردي .
منم يه گوشه ي مبل لم ميدم و محو حركاتت ميشم .
پاهات رو پوينت مي كني و به سرعت مي چرخي با خودم ميگم مثل ملكه ها ! خنده ام مي گيره از حرفم .
چه كلمه ي پر كاربردي بود تووي خاطراتم .
ياد حرف فلاني مي افتم كه مي گفت : مثل ملكه ها باهام برخورد مي كني . ( احمقانه است )
يا حرف فلانيه اخير كه مي گفت : وقتي اين كار رو مي كنم مي خوام مثل ملكه ها برخورد كني . ( چه احمقانه تر )
تف به روي ملكه ... تف به ذات شما !
شروع مي كني به رقصيدن ، انگار از قبل آماده بودي . ضبط رو روشن مي كني ... آره ... همونيه كه دوست دارم ( موسيقي فيلم شيندر ليست ) ...
وااي نسيم فوق العاده اي ! چه بدني ، چه موزون ، چه هماهنگ ، چه نرم ( محو تماشاتم ، به اندازه ي يه پسر )
به ادگار دگا فكر مي كنم كه موقع كشيدن مجموعه ي بالرين هاش چه حالي داشته ...
نه اين حالم رو داره خراب مي كنه براي سرحال شدن موسيقي شماره 5 از كمدي الهي جواب ميده كه فكر مي كنم موسيقي فيلم شكلات بوده .
ميذاريش ...
مثل پر سبك ميشم ...
احساس مي كنم دارم روي ابر راه ميرم ...
انگار جاذبه ي زمين كم شده ، بازو هام احساس رهايي دارن ...
حس مي كنم بدنم نرم تر از هميشه است ...
تازه دارم جون مي گيرم .

پنجشنبه، بهمن ۱

بلا نسبت پولاك



در مسير جكسون پولاك يا " اينجوري شد كه پولاك شدم "

* در بالا : پاي مشوقان اصلي

چهارشنبه، دی ۳۰

مردي از قطب شمال يا جنوب

ديشب داشتم توي سايت روزبه آخرين مطلبش رو كه يك ليست بلند بالايي از برترين فيلم هاي دهه ي اخير (‌البته از نظر نويسنده ) بود مي خوندم . ليست راضي كننده اي بود از فيلم هاي خوب . خوشحال شدم از اينكه سايتي رو هم معرفي كرده بود كه مي تونستم فيلم هايي رو كه هنوز نديدم از اونجا بگيرم .
حدوداي ساعت 3 رفتم خوابيدم كه به ژوژمان صبح برسم .
نمي دونم اشكال كار كجا بود . آخه مگه اين مطلب براي خونده شدن توسط يكي مثل من نبود ؟ آخه مگه خوشحال شدن به اين خاطر مشكلي داشت ؟ آخه ... نمي دونم والا !
حدوداي ساعت 5 بود كه با تجاوز روزبه به خوابم از خواب بيدار شدم .
خيلي عجيبه خواب كسي رو ببيني كه نه نسبت به اون آدم شناختي داري ، نه فكري ، نه پيش زمينه اي و نه حتي تا حالا ديديش كه بدوني توي خواب چطوري بايد تصويرش كني !!!
خيلي جالب بود ، انگار قبل از اينكه بخوابم باهاش قرار گذاشته بودم كه برام فلان فيلم ها روصبح زود بياره دانشگاه .
توي خوابم انگار توي دانشگاه خودمون درس مي خوند و در كل شبيه بچه هاي موسيقي بود البته چهره اش شبيه اهالي قطب جنوب يا شايدم قطب شمال بود .
يعني اين شكلي ( با موهاي مشكي ، لخت ، بلند با چشمان مشكي ريز و نافذ ) جالب بود انگار يكي بود كه توو دانشگاه زياد ديده باشمش و باهاش آشنا باشم مثلا در حد بنيامين . فيلم رو گرفتم برگشتم خوونه . هوا باروني بود ، صبح چسبيد .
با وجود اينكه بابت فيلم ها ممنونم ولي به هر حال به خواب من كه حق قانوني و حريم شخصي من بوده تجاوز شده ، حالا با هر چهره اي ، و شايد بشه مورد پيگرد قانوني قرار بگيره !

جمعه، دی ۲۵

بدون شرح 1

دفترم رو باز مي كنم كه آخرين نوشته ام رو پست كنم .
نوشته :
8 سؤال از 5 تمدن مصر ، يونان ، اتروريا ، هند ،‌ روم
16 نمره امتحان
4 نمره تحقيق

* ( يادم مياد كه امتحان اصلا 8 تا سؤال نبود بلكه 30 تا سؤال 1 كلمه اي بود با كلي جاي خالي . مثل امتحان هاي ابتدايي )

یکشنبه، دی ۲۰

روزي از شب

بعد از مدت ها از همون اتاق ، همون پنجره و در همون ساعت شب ،‌ توي تاريكي لبه ي پنجره ميشيني و به بيرون خيره ميشي . توي اين ساعت از شب معمولا كسي بيرون نمياد ، معمولا كسي بيدار نيست كه از پنجره بيرون رو نگاه كنه يا اگر هم بيدار باشه نمياد دم پنجره صفا كنه .
به پنجره ي روبرو خيره مي موني ، همون پنجره ي سوال برانگيز! ولي خيلي وقته كه ديگه از پنجره ي روبرو اون آدم قبلي سرش رو بيرون نمياره . خيلي وقته آدم ها تغيير كردن ،‌دست كم از وقتي كه ديگه اين اتاق مال تو نيست .
منتظر مي موني ، مثل هميشه ، منتظر هيچي !
رفتگري كه از دور وارد پلانت ميشه برگ ها رو به كناري ميزنه و متوجه بالاي سرش نميشه . يعني نگاهت سنگيني نمي كنه !
قبل از اينكه به پايين پات برسه آخرين تكون رو هم به خاكستر ها ميدي و صبر مي كني كه بعد از رفتنش ته موندش رو بندازي .
ميندازي ...
پنجره رو مي بندي ...
( پنجره ي روبرو باز مي شود )