یکشنبه، دی ۲۰

روزي از شب

بعد از مدت ها از همون اتاق ، همون پنجره و در همون ساعت شب ،‌ توي تاريكي لبه ي پنجره ميشيني و به بيرون خيره ميشي . توي اين ساعت از شب معمولا كسي بيرون نمياد ، معمولا كسي بيدار نيست كه از پنجره بيرون رو نگاه كنه يا اگر هم بيدار باشه نمياد دم پنجره صفا كنه .
به پنجره ي روبرو خيره مي موني ، همون پنجره ي سوال برانگيز! ولي خيلي وقته كه ديگه از پنجره ي روبرو اون آدم قبلي سرش رو بيرون نمياره . خيلي وقته آدم ها تغيير كردن ،‌دست كم از وقتي كه ديگه اين اتاق مال تو نيست .
منتظر مي موني ، مثل هميشه ، منتظر هيچي !
رفتگري كه از دور وارد پلانت ميشه برگ ها رو به كناري ميزنه و متوجه بالاي سرش نميشه . يعني نگاهت سنگيني نمي كنه !
قبل از اينكه به پايين پات برسه آخرين تكون رو هم به خاكستر ها ميدي و صبر مي كني كه بعد از رفتنش ته موندش رو بندازي .
ميندازي ...
پنجره رو مي بندي ...
( پنجره ي روبرو باز مي شود )

هیچ نظری موجود نیست: