جمعه، آبان ۱۵

خاطرات يك معلم نوپا

هميشه دوست داشتم بدونم كه اين معلماي بدجنس وقتي با هم توي دفتر مدرسه ميشينند چي راجع به ما شاگردها ميگن .
حالا ديگه ميدونم !
- ميل بافتني شماره سه ،‌ يكي روو ، يكي زير ...
- برادر دبير ورزش كه با دوست دخترش فرار كرده ...
- ساعت دبير رياضي كه براي خودش خريده و منتظره تا خودش رو سر يك فرصت مناسب سورپرايز كنه ...
- دبير معارف كه چه خوب شد مريض شد ،‌چند روز نيست كه دائم بخواد حرف بزنه ...
- نوه ي دبير ادبيات كه با وجود بچه بودنش هيزه ...
مي ترسم از دفتر برم بيرون راجع به دبير هنر هم يه چيزايي بگن .
ميشينم ، چايي ام رو مي خورم و آخر از همه از دفتر خارج ميشم .

هیچ نظری موجود نیست: