سه‌شنبه، شهریور ۳

شايد كافيه ديگه !!!

همينطوري داري سياه مي كني ، نمي دونم اين روش خشن يا حسي طراحي كردنت ( اسمشو مهناز بهتر ميدوونه ) فقط روو ورقه هاي دفترته يا رو صفحه ي فكرتم هست ؟!
سياه مي كني ،‌سياه مي كني ، كركره ها و صندلي هاي " ري را " رو حالا ميشه تشخيص داد . سياه تر مي كني . دستات تند حركت مي كنن . خط خطي هات شبيه فكرت ميشه ، ‌وقتي كه با هيجان از ناراحتيت و دغدغه هات حرف مي زني ! مثل بعضي وقتا كه هي نميخواي حرف بزني و مجبورت مي كنن و تو حرفات رو به سمتشون پرتاب مي كني !
راحت باش ، آره ، سياه كردن شايد بهتر باشه ...
ساعتهاست كه داري سياه ميكني ( من به اين كارت ميگم فكر كردن )‌ : چشمهاي سعيد حجاريان ، ‌ گلي كه در حال فرار پرپر شد ، حرفاي شكيب در مورد حقوق بشر ، (پس اين سيگار زهرماري چرا تموم نميشه كه بعديش روشن شه ) ، حرفاي سارا راجع به پسري كه بهش تجاوز شده ، اوه اوه امتحانا رو بگووو ! هنوز براي ‍ژوژمان ابزار مصالح كاري نكردم ، كي حال داره هنر و تمدن رو بخونه ؟
يك پك عميق به سيگارت ميزني ( حالشو مي بري )
ديگه فقط داري ذهنتو سياه مي كني : نه حالا كه مهران تولد نمياد مريضم كه هستم تولد رو بيخي...، بهزاد نبوي رو كه مي بينم ياد پدر ميفتم ، راستي دهقان فداكار كي بود؟؟؟ فراموش شد ! فراموش شد ! مي فهمي ؟؟ تمومش كن !
( نه نكن ... الان كه دستا روو شده اگه تموم شه نگران كننده ست ! )
يه نخ ديگه روشن مي كني !... مثل هميشه شروع ميكني كلمه هاي بي ربط يا گاهي مربوط به همو كنار هم ميذاري:
ببين عمر خاكسترها رو / كه در كنار ما / هيچ مي شوند / نيست مي شوند .
ما هيچ مي شويم / بزرگ مي شويم ( هه ! به عبارتي )
عمرمان را ميريسند ، در كنار دفترهامان / دفترهاي پر شده مان .
در ميان دهقان هاي فداكار / راستي پترس كي بود؟؟
( نه اين بار به هم ربط داشت ، بيشتر از گاه گداري ! خوشم نيومد ! )
حالا ميتوني آبميوه ات رو تا ته يهو هورت بكشي ...

هیچ نظری موجود نیست: